جايگاه و تاثير آيين مسيحيت در آفريقا(3)


 

نويسنده: محمدرضا شكيبا*




 

آموزش عالي در آفريقا
 

نهادهاي تبشيري در راه پيشبرد اهداف خود كه يكي از آنها ترويج مسيحيت است، از هيچ اقدام كوچك و بزرگي كوتاهي نكرده و از تمام عوامل براي گسترش مسيحيت استفاده مي كنند. در اين راه، آموزش و به ويژه آموزش عالي نقش و جايگاه ويژه اي دارد. دانشگاه ها از جمله بخش هاي مؤثر و اداره كننده هر جامه محسوب شده و آينده هر كشور را تعيين مي كند و در واقع، نخبگان و آينده سازان جامعه نخست در دانشگاه پرورش و آموزش ديده وسپس در بخش هاي مهم دولتي و غيردولتي مشغول به كار مي شوند؛ از اين رو گروه هاي مختلف مسيحي براي آموزش عالي اهميت ويژه اي قائل بوده و در دانشگاه ها حضور جدي و مؤثري دارند. دانشگاه و مدارس ديني عمدتاً به منظور آموزش علوم مسيحي و تربيت عناصر تحصيلكرده و مؤمن به مسيحيت تأسيس شده و به دليل توجه ويژه مسئوولان به آموزش و پرورش، فارغ التحصيلان آن نهادها در جامعه مؤثر و مفيد واقع مي گردند. در برخي كشورهاي آفريقايي، دانشگاه هاي مسيحي مهمي تأسيس شده است كه از آن جمله مي توان به دانشگاه ستاره سرخ در كنيا، دانشگاه كاتوليك در آفريقاي مركزي، و ديگر كالج ها و دانشگاه ها در نيجريه، ساحل عاج و نظاير آن اشاره كرد. جمز كوانگي، نخستين رئيس دانشگاه ستاره سرخ در كنيا، هنگام افتتاح دانشگاه در سال 1375، هدف ازتأسيس آن را تربيت رهبراني مسيحي براي گسترش پادشاهي خداوند در قاره آفريقا عنوان كرد.

تأكيد بر هويت ملي وديني آفريقايي ها
 

آفريقايي ها همواره در گفته هاي خود، بر هويت آفريقايي خود تأكيد كرده و اظهار مي دارند كه ما مسيحي آفريقايي نيستيم، بلكه آفريقايي مسيحي هستيم؛ به اين معني كه ما قبل از هر چيز آفريقايي و پايبند به سنت هاي قبيله اي و آفريقايي خود هستيم و مسيحيت را نيز به عنوان يك دين و روش و رفتار پذيرفته ايم. حتي ما مي توانيم تغيير آيين داده و به كيش جديدي گرويده ولي همچنان آفريقايي باقي بمانيم. مسيحيت تبشيري اگر چه بر موضوع گسترش مسيحيت وآموزش ديني تأكيد داشت، اما موقعيت ها و جايگاه حساس اداري و مديريت را براي خويش حفظ مي كرد؛ از اين رو در اعطاي پست اسقفي و يا مديريت كليسا به مردم بومي، تعلل و درنگ كرده و مي كند. اخيراً، سميناري به مناسبت بزرگداشت نخستين اسقف آفريقايي فرانسوي زبان و ششمين اسقف آفريقايي در نايروبي برگزار شد. وي كه از كشورهاي تحت سلطه بلژيك بود، به رغم توان ديني و مديريتي بالا در سال 1952 به عنوان اسقف شناخته شد وتا پيش از آن، آفريقايي هاي فرانسوي زبان، از چنين موقعيت و جايگاهي محروم بودند. به نوشته كتاب «مذهب و سياست در آفريقا»، از مجموع 13 هزار كشيش مسيحي در آفريقا، تنها 700 نفر آنها بومي بوده اند. حتي اكنون نيز امور مسيحيان در آفريقا تحت سرپرستي كشورهاي غربي است.
مسيحيت، آييني است كه در آفريقا همواره با پژوهش و شناخت همراه بوده و مديران آن آيين، پيوسته از تجربيات و علم ديگران بهره برده و با استفاده از شيوه آزمون و خطا، در جايي كه حجتي ندارند، به تصحيح كارهاي خود مي پردازند. كواسي ويرودو معتقد است كه براي دستيابي به يك مذهب و آيين واقعي دور از شبهات وجانبداري، آفريقايي ها بايد با بررسي گذشته فلسفي و مذهبي خود، رفتارهاي استعماري را از بينش ديني و فلسفي خود بزدايند. البته اين امر، به هيچ وجه به معني نفي تمام ميراث استعماري نبوده و نبايد مخالفت با تلاش هاي استعماري محسوب شود. به باور ويرودو، نقد صحيح ودلسوزانه فلسفه و مذهب ناشي از سلطه استعمار در آفريقا موجب خواهد شد كه مردم آموزه هاي مناسب را فرا گرفته و از نابساماني هاي آن دوري جويند.

رويكرد استعمار نسبت به مذاهب محلي
 

استعمار غربي در دوران سلطه خود در آفريقا، چند اقدام اساسي انجام داد كه موجب افزايش تأثير فرهنگي، سياسي و اجتماعي خود و كاهش نفوذ رقبا گرديد؛ به طوري كه مناطقي كه به تصرف استعارگران اروپايي درآمدند، به تدريج هويت، مشروعيت و سلطه خود را از دست دادند. گفتني است كه استعمارگران با بنيان و باورهاي ديني و سنتي به مبارزه پرداخته و در راستاي محو آن بسيار تلاش كردند. به رغم آنها، آفريقايي هاي پيرو اديان سنتي، نيازمند اصلاح و تبشير بودند. البته مذاهب آفريقايي، فاقد اصول و بنيان مناسب براي اداره اجتماع و مقابله با اديان الهي بوده و توان مقابله علمي و فلسفي با آيين جديد را نداشتند. در مذاهب بومي آفريقايي، خدا انكاري مطرح نبوده و پروردگار قادر متعال جايگاه برتري دارد. اما نقش اين خداوند، كمرنگ بوده و در مذاهب مختلف و بنا بر شرايط زيست محيطي، مردم به خدايان و ارواحي باور دارند كه به زعم آنها در سلسله مراتب پايين تري قرار دارند. در برخي مذاهب آفريقايي، كوه، رود، دريا و جنگل شايسته ستايش و سپاس است و برخي مذاهب، آنها را نماينده و يا وسيله تقرب به خدا مي دانند. نكته مشترك مذاهب آفريقايي، توجه به ارواح و اجداد مي باشد. در دنياي ذهن آفريقايي، جهان پر از ارواحي تصور مي شود كه هر يك كاري را انجام مي دهند و انسانها براي موفقيت خود بايد از اين ارواح استمداد طلبيده و براي آنها قرباني كنند. در اين مذاهب خورشيد، باد، زمين،رود، جنگل، كوه و ديگر نمادهاي طبيعي مقدس هستند. در مذاهب آفريقايي عمدتاً خالق جهان يكتاست؛ اما خدايان كوچكي نيز وجود دارند كه پس از خلقت جهان، گيتي را در كنترل دارند. تشريفات و سنت هاي مذهبي آفريقايي، جمعي است و برخي مختلط و برخي ديگر براي مردان يا زنان است. مراسم مذاهب بومي آفريقايي همراه با رقص و موسيقي و آواز و شادي و قرباني كردن همراه است و عموماً در كنار يكي از مظاهر طبيعت برگزار مي گردد. از آنجايي كه نيمه شمالي آفريقا در قرن هفتم و هشتم، كاملاً تحت نفوذ اسلام درآمد، حضور اديان بومي در آن بخش چندان محسوس نيست. واقعيت آن است كه علاوه بر اديان موجود در آفريقا كه به نوعي مانع گسترش آيين مسيحي بودند، مبشران از ناحيه سنت ها و باورهاي آفريقايي و همچنين مدرنيته با نوعي واكنش رو به رو بودند.
از سال 1840 كه كليساي پدران سفيد پوست در آفريقا شروع به كار كرد، مسيحيت با رويكردي متفاوت از گذشته رو به رو شد؛ زيرا از آن پس نظاميان، استعمارگران، دانشمندان و مكتشفان، بازرگانان و علماي ديني به صورت منسجم و پيوسته وارد اين قاره شده و هر يك براي پيشبرد اهداف خود، تلاش گسترده اي درپيش گرفتند؛ از اين رو از دهه چهل كه دو كشيش وابسته به كليساي تبشيري انگليس و با اجازه سلطان زنگبار براي تبليغ آيين خود به اوگاندا مسافرت كردند، تا دهه نود آن قرن، در مدت نيم قرن، تقريباً تمام آفريقا به تدريج به جولانگاه مبشران، نظاميان، سياحان، مكتشفان و تجار آفريقايي تبديل شده بود كه هر يك هدف ويژه خود را پيگيري مي كردند.
مبشران متعلق به كليساي پدران سفيد پوست و جامعه تبشيري لندن، از نخستين مبلغان و مروجان مسيحيت محسوب مي شدند كه با كمك كشورهاي غربي به آفريقا روي آورده و با ارائه تفسيري مبتني بر ظاهر آيات از مردم مي خواستند كه فارغ از امور سياسي براي برقراري يك حكومت مسيحي تلاش كنند. آنها براي تحقق اين هدف و ايجاد اتحاد اجتماعي در راستاي برپايي كليساها و برنامه هاي ديني با استفاده از كارهاي جنبي و عام المنفعه و همدلي اجتماعي گام بر مي داشتند. گفتني است كه حضور و تلاش مبلغان بيگانه در آفريقا موجب شده كه مبلغان بومي چندان از قدرت اجرايي و توان علمي برخوردار نگردند. گفتني است كه به نوشته لونو Luneau, 1987 ، از 17 هزار كشيش براي 90 ميليون كاتوليك، تنها 7 هزار نفر بومي و بقيه خارجي بودند. در ميانه دو قرن گذشته، گروه هاي تبشيري متنوعي به آفريقا سفر كرده و به تبليغ مواضع خود پرداختند. آنها ضمن حضور در اقصي نقاط قاره، در امور مختلف زندگي مردم شريك شده و با پيش گرفتن سلوك مردمي، در ترويج اصول ديني كوشيدند.

برنامه استعمارگران براي هويت زدايي
 

هنگامي كه حكام منصوب از سوي استعمار در دهه هشتاد قرن نوزدهم، آفريقا را تحت كنترل و نظارت خود درآوردند، بسياري از مردم آن قاره يا پيرو اسلام بوده و يا به آيين هاي آفريقايي باور داشتند. در آن زمان، گروه اندكي از مردم، اندكي بيش از 3 درصد، مسيحي بوده و حضور آنها به استثناي كشور اتيوپي در مناطق ديگر آفريقا ملموس نبود. پس از تصميم سران اروپايي در كنفرانس برلين مبني بر تقسيم آفريقا، بخش هاي دولتي، نظاميان و مبشران اروپايي تلاش كردند تا گستره نفوذ خود را به اقصي نقاط قاره وسعت بخشند. آنها در راه دستيابي به اهداف استعماري و بهره مندي از امكانات قاره، از رقابت و حذف يكديگر نيز ابايي نداشتند.
هنگامي كه تنش ها و چالش هاي استعمارگران با مردم آفريقا و سپس ميان خودشان تا سال 1918 پايان گرفت و صلح نسبي در آفريقا برقرار شد، تقسيم بندي آن قاره به صورت كنوني درآمده و تابعيت و موجوديت استعماري جديدي پديدار گرديد كه از نظر سياسي، اقتصادي، فرهنگي و مذهبي بسيار متفاوت بوده و با شرايط گذشته، كاملاً متفاوت بود. از مهم ترين برنامه هاي استعمارگران در آفريقا مي توان به موارد زير اشاره كرد:
1.تلاش در راستاي محو و يا تضعيف آداب و رسوم و فرهنگ تاريخي و بومي آفريقا؛
2.معرفي آيين و دين جديد و ايجاد مشوق و انگيزه براي گروندگان؛
3.معرفي فرهنگ و زبان كشور استعماري؛
4.از بين بردن شهرها و سيستم حكومتي پيشين و معرفي شيوه هاي جديد؛
5.معرفي شيوه نوين اقتصادي و چپاول امكانات و ذخاير مردم؛ به گونه اي كه مردم عملاً به زير دست اروپايي ها تبديل شده بودند.
تحقير و تضعيف سياه پوستان ومردم بومي به گونه اي كه آنها خود را در مقام و جايگاهي فروتر احساس كرده تا همواره از غرب تبعيت و تقليد كنند؛ از اين رو هنگامي كه مبشران مسيحي سياهان را مورد تبليغ قرار داده و شماري از آنها به مسيحيت مي گرويدند، براي ورود به كليسا بايد نقاب سفيد بر صورت مي زدند تا خود را همرنگ سفيدها كنند و پس از آن اجازه ورود به كليسا داده مي شد. البته اين امر به معني محق بودن سياهان نبود؛ چرا كه آنها هنوز به عنوان مردمان شوم وعقب مانده محسوب مي شدند. شايد يكي از دلايلي كه آقاي فانون نام كتاب خود را «پوست سياه، صورتك هاي سفيد» ناميد، اشاره به همين موضوع باشد.

پي نوشت ها :
 

*کارشناس مسائل آفريقا

منبع:پایگاه نور35